در آخرین روزهای دی ماه، تصویر دو چهره مشهور، دو ماشینباز متفاوت و غیرعادی همچنان از ذهن دور نمیشود. دو چهره نامآور که هر کدام در دنیای متفاوتی سعی کردند عشق بیحد و حسرشان به اتومبیل را به شکلهای کاملا متفاوت نشان دهند، یکی اهل سرعت و عجول و دیگری آهسته و پیوسته. هر دو بیشتر عمرشان را در راه مکاشفه و یافتن اینکه در انتهای جاده چه چیزی منتظر آنهاست گذراندند.
شاید کنار هم قرار دادن محمد علی اینانلو و سعید اعرابیان کار عجیب و سوال برانگیزی باشد، اما مرگ و سفر نهایی هر دو در دی ماه، فصل مشترک دیگری بود که نگارنده را به نوشتن این مطلب واداشت.
استاد اینانلو بیشتر عمر خود را جلوی دوربین، پشت فرمان و در اعماق طبیعت گذراند و سعید اعرابیان نیز حقیقت زندگی خود را پشت فرمان ماشین پیدا کرد و عمرش را برای سرگرم کردن طرفدارانش و علاقمندان به سرعت و جاده گذاشت. دو عشق ماشین که شاید هیچگاه همدیگر را ندیدند، اما به موازات هم به سوی مقصدی مشابه تاختند.
آقای گزارشگر
یک مصاحبه دو ساعته با محمد علی اینانلو در میانه دهه ۸۰ به ما نشان داد که او در کنار عشق بیپایانش به طبیعت، شیفته تصویر و رانندگی نیز هست. استاد اینانلو در دهه ۱۳۵۰ به عنوان گزارشگر والیبال وارد تلویزیون شد و آن صدای بم و پرطنین، شد موسیقی متن گزارشهای ورزشی که تا قبل از انقلاب در رادیو یا تلویزیون پخش میشد. اینانلو اما از همان دوران جوانی و چه بسا از دوره طفولیت به دنبال طبیعت بود، از همان روزهایی که کودکیاش را با سفر مداوم در کنار خانواده ایلیاتیاش شناخت.
بعدتر و در دهه ۱۳۶۰، سفرهای بیپایان او در پهنه ایران با رانندگی و ساخت تصویر گره خورد و آن حنجره گرم و پرطنین هم به تدریج حجیمتر شد و شبیه شد به صدای موتور هشت سیلندر بلیزرهایش … در همان مصاحبه کذایی بود که گفت در طول حدود ۲۰ سال رانندگی در ایران، بیش از ۲ میلیون کیلومتر را زیر پا گذاشته و کمتر جایی در بیابانها، جنگلها و کوههای ایران بوده که در آن بیتوته نکرده باشد.
محمد علی اینانلو در رانندگی هم قواعد خودش را داشته و قرارش این بوده که با هر ماشینی بیشتر از ۴۰۰ هزار کیلومتر راه نرود، یک جور احترام به آنهایی که سازنده خودرو هستند و تجربه به آنها آموخته که عمر مفید هر ماشینی نهایتا تا همین حدود از پیمایش است. آن صدای به یاد ماندنی میگفت:
«دو تا بلیزر داشتم، دو تا تویوتا هم پا به پای من آمدند. جیپ هم داشتهام. جمعا هفت یا هشت ماشین بوده که مرکب من و گروه برای کشف طبیعت ایران قرار گرفته. گروه ما معمولا چهار پنج نفر بودهاند. همه ما آدمهای چندکاره بودهایم، از تصویربرداری و آشپزی گرفته تا آمپولزدن و شکستهبندی و حتی مکانیکی… پسرم آرش هم توی همین گروه بزرگ شد و همه چیز را یاد گرفت و حالا برای خودش وزنهای است …»
بخشی از گفتوگوی مجله نسیم هراز با محمد علی اینانلو در سال ۱۳۸۵
از این جا به بعد ماجرا خیلی تلخ میشود. محمد علی اینانلو با آن صدای پرطنین و جذاب، ۱۲ دی ماه سال ۱۳۹۴ و در حالی که حدود ۴ میلیون کیلومتر در همه جای مملکت گشت و گذار کرده و ایران را شناخته بود، به دلیل ایست قلبی در بیمارستان از دنیا رفت. عجیبتر و تلختر اما سرنوشت آرش اینانلو پسر ارشدش بود که در آذر ماه امسال و کمی مانده تا سالگرد مرگ پدرش در آلمه پارک استان گلستان از دنیا رفت.
محیطبانان پیکر آرش را در خودرویش پیدا کردند که بر اثر گازگرفتگی جان باخته بود. ظاهرا شب قبل او در کولاک گیر افتاده بود و برای جلوگیری از سرمازدگی، کپسول گاز همیشگیاش را روشن کرده بود که…
مشابه این اتفاق سالها قبل برای محمد علی اینانلو روی داده بود اما صاحب آن صدای جادویی برای لحظهای توانسته بود از آن خواب مشوش و مالیخولیایی قبل از مرگ فرار کند و جانش را بردارد و بزند به دل جاده. با این حال آرش در تقدیر از پدر ارث برد و نهایتا پشت فرمان و در میانه راهی بیانتها، فرمان را به سوی ابدیت چرخاند.
شاید در آن لحظات هم به ترانهای گوش میکرد که «جاده دروغ نمیگه، فریاد از رهایی ست … برای پای خسته، پیغام آشنایی ست»
بیشتر بخوانید: خلاصهای از زندگی و دستاوردهای پیمان امامی
متولد یکِ یکِ چهل و یک
بامداد ۱۶ دی ماه ۱۳۸۸ حدود ساعت ۲.۵ صبح، اندک خودروهای گذری در اتوبان همت ناگهان متوجه یک پژو ۲۰۶ شدند که حوالی پارک پردیسان از مسیر آسفالته خارج شده و مچاله و خرد و خمیر از حرکت ایستاده است.
شاید هیچ یک از آنهایی که برای امداد و نجات به صحنه آمدند نمیدانستند که دو پیکر درهمشکسته در این حادثه گنگ و مبهم، چه رانندههای تراز اولی بوده و چند هزار پیچ خطرناک را در زندگیشان با تمام سرعت پشت سر گذاشتهاند. ساعاتی بعد همه آدمهای عشق سرعت و عشق ماشین در چهار گوشه ایران خبردار شدند که سعید اعرابیان و احمد شرقی، قهرمانان دست فرمان در ایران از خط پایان زندگی گذشتهاند!
در مراسم وداع با دو راننده نامدار، چشمان اشکبار دوستان و آشنایان بارها و بارها لحظههای خاطرهانگیزی که خصوصا سعید اعرابیان در همان پیست آزادی و پیست پارک ارم برای آنها خلق کرده بود را تجسم کردند.
مرگ نابهنگام سعید اعرابیان در آن شب سرد زمستان، به نوعی پایان یک دوره طلایی و جذاب در تاریخ مسابقات اتومبیلرانی نیز بود، پایان شور و شوق بیحد و حصر از حضور یک لنگه پا روی سکوهای لرزان پیست آزادی در جمعههای پر سر و صدا، پاق و پوق موتور ماشینهایی که هر چه اسب بخار داشتند ول میکردند روی آسفالت و چنگ میزدند به پیچهای چپ و راست تا زودتر از بقیه از زیر پرچم شطرنجی بگذرند و جماعتی را دیوانه خودشان کنند.
جای سعید همیشه آنجا بود، آن جلو جلوها، با رنو ۵ یا آن لانچیا یا فیات آبارت و بعدتر با بام و ۶۳۰ کوپه که دماش همیشه میل به فرار از پیچ داشت. سعید اعرابیان بدون شک مشهورترین راننده مسابقات در دهه ۱۳۷۰ بود، فرقی نمیکرد مسابقه اسلالوم باشد یا ریس یا حتی مسابقه امدادی. او برای تماشاگران و طرفدارانش همیشه به موقع از راه میرسید و خیلی از رقابتها را به عنوان نفر اول تمام میکرد و از خط پایان رد میشد. بعد هم به درخواست تماشاچیها یک «دور درجا» مهمانشان میکرد و رد لاستیکهایش و دایرههای سیاهی که روی آسفالت میانداخت تا مسابقه بعدی میماند.
سعید اعرابیان در محاصره رقبای مهمی مثل بهرام فلاحی، عمید کمپانی، محمد علی مرندیان، علیرضا طباطبایی، خسرو سودمند، نادر جعفری و خیلی از قهرمانان دستفرمان ایران، همیشه به طرفدارانش فکر میکرد، انگار که عصب و عضلهاش به مغز تماشاگران وصل بود. استاد رانندگی نمایشی و فشردن پدال گاز در همه آنجاهایی که بقیه ترمز میکردند…
سعید اعرابیان از موتورسواری با کراس شروع کرد و همان جا بود که سر نترسی برای حرکات نمایشی پیدا کرد و پشت فرمان ماشین هم آن را به کمال رساند. سالهای بین ۷۲ تا ۷۶ با آن بامو ۶۳۵ قرمز و زرد که اندازه کشتی بود، سلطان پیست شد اما هیچ وقت از گفتن فوت و فن رانندگی به جوانترها و رقبایش ابایی نداشت.
بیشتر بخوانید: خلاصهای از زندگی و دستاوردهای فیروز انصاری
متولد یک فروردین سال ۴۱ و بچه خیابان طوس محله عباسآباد، همیشه دلش میخواست یک باشد اما گاهی رقبا ماشینهای خیلی بهتری از او داشتند و گاهی بامو محبوب مثل همیشه سردماغ و در اوج نبود. با این حال برای سعید اعرابیان حتی حضور در رقابت غنیمت بود، انگار که پشت آن همه هیجان و سرعت چیزهای دیگری هم به غیر از سکو و کاپ پیدا میکرد. او قلب بسیاری از هواداران را تسخیر کرده بود شاید از همان روزی که از جایگاه پانزدهم کوبید و سبقت گرفت و آمد به جایگاه اول و قهرمان شد.
سعید اعرابیان شیفته هر چیزی بود که چرخ یا فرمان داشت و بلافاصله به خاطر استعداد خارقالعادهاش آن را تبدیل به بازیچهای برای خلق هیجان و نمایش میکرد، از آن مینیبوس ایویکوی بازیگوشش که لوازم موتور سیکلت با آن میفروخت تا قایق موتوری یک دوست در آبهای مواج دریای خزر.
سعید اعرابیان در دهه ۱۳۸۰ و تا آن شب لعنتی دی ماه ۸۸، کم و بیش در مسابقات حضور پیدا کرد البته با ماشین دیگران. حتی سراغ رالی هم رفت و اگر به وسوسه سرعت بیشتر غلبه کرده بود حتی در رالی بینالمللی ترکیه هم یک سکو میآورد اما اوضاع چندان بر وفق مرادش پیش نرفت. قهرمان قلبها از اینکه چندان فرصت حضور در مقابل طرفدارانش را نداشت، ملول و غمزده مینمود.
هنوز هم هیچکس نمیداند که بالاخره در آن شب سیاه چه اتفاقی افتاد که سعید اعرابیان و احمد شرقی که هیچ وقت در خیابان اهل نمایش و ترساندن رانندههای عادی نبودند، با سرعت زیاد به بیرون از اتوبان پرت شدند و بر زندگی پرماجرایشان نقطه پایان گذاشتند.
به قول محمد علی اینانلو: «جاده هم دروغ میگه اما تاوانش خیلی سنگینه …»
یک پاسخ
روحشون شاد ویادشون گرامی…محمد علی ایلانلورو ازتلویزیون می شناختم مرد بزرگی بود با اطلاعات فراوان…خدایشان بیامرزد.